نگاهی به نقش نژاد ودین در پیشرفت جوامع

  رسول بداقی

امروزه دربرخی گفت وگوها درجامعه ی شریف معلمان  دواندیشه ی  گوناگون یکی دین ودیگری ملیت ونژاد برای پیشرفت بشر به رقابت  گرفته می شود.

برخی ازعزیزان فرهنگی نژاد را دلیل پیشرفت جامعه و دین راعامل سرکوب کننده ی پیشرفت می دانند.وبرعکس.

یکی ازعلمای فلسفه می گوید:

" تفاوت بین نخبگان وافرادمعمولی این است ،که افراد معمولی هرموضوعی را فقط ازیک زاویه بررسی می کنند،اما نخبگان به یک موضوع از زوایای گوناگون می پردازند."

ازدیدنگارنده،علت پیشرفت وپسرفت جوامع نه دردین است ونه در نژاد،بلکه درنوع تعلیم وتربیتی است که به آن پرداخته می شود.

ازدید من اگر دین یا نژاد را محور توسعه بدانیم قطعا بیراهه رفته ایم،زیرا نه دین ونه نژادپاسخگوی همه ی نیازهای روز بشر نیستند.هردو(دین ونژاد )موضوعاتی  ایستا هستند،وبشربرای پیشرفت به انگیزه هایی پویا و دانشی پویا نیازمند است،که با پیشرفت علم و جامعه خود نیز پیشرفت کند.

 دین و نژاد هستی شان ایستا است، نه می توان برای پویایی دین کاری کرد ونه برای پویایی خون ونژاد.اگر برای دین پویایی فرض کنیم،که دین نیز تبدیل به علم خواهد شد،و اگر بخواهیم نژاد را پویا گردانیم که موضوع اختلاط نژادها پیش خواهد آمد،بااختلاط اقوام و نژادها  که دیگرنمی توان یک نژاد ثابت را تصور کرد،که قابل افتخار برای یک قوم خاص باشد.

اما تعلیم وتربیت خود علم است،می تواند پویا شود،وهمگام باپیشرفت علم پیش برود وپاسخگوی نیاز روز بشر باشد.

درآثار کهن یونانی که افلاطون طبقه ی اشراف را بهترین حاکمان می داند، انسانهارا به فلزاتی مانند،طلا ونقره ومس تشبیه کرده است.

یابرخی جامعه شناسان ،جامعه را یک موجود ارگانیک مانند بدن یک انسان تصور می کرده اند،برخی راشکم این موجود،برخی را سرموجود وبرخی دیگررا دست وپای این موجود(جامعه) می دانسته اند،پیامد این تفکر جز استثمار اکثریتی برای رفاه اقلیت اندکی نمی تواند باشد.

همه ی دانشمندان علم تربیت به این نتیجه رسیده اند،که 96 در صد از مردم جامعه دارای هوش نرمال و طبیعی هستند؛دیگر عصر سعدی نیست که تصور کند:

تربیت نااهل راچون گردکان بر گنبد است              اصل بدنیکو نگردد،چونکه بنیادش بداست.

برای بررسی بیشتراین موضوع دوفرض لازم است :

 یکی اینکه بپذیریم همه ی انسانها ازیک پدرومادربه نام آدم وحواگرفته شده اند:

بااین فرض اصلها همه یکی خواهد شد ،پس این نتیجه که برخی از نسل بد هستند،و برخی دیگر از اصل خوب،عقیم است.

فرض دوم پذیرفتن فرضیه ی  داروین مبنی بر تکامل بشرو انتخاب اصلح است،بازموضوع نقش ابزار کار درپیشرفت بشربوسیله ی مارکس وتاثیرآن در تربیت انسان پا به میان خواهدگذاشت،ودرنتیجه عامل تعیین کننده ی پیشرفت ابزار کار ووسایل تولید خواهدشد.که باز تربیت نقش نخست را بازی خواهدکرد،وبادرنظرداشتن فاکتور اندیشه دررفتار های انسانی،وابزارساز بودن او،برتری انسان بر انسان،مانند آنچه در حیوانات رایج است، غیر ممکن می باشد.

امروزه همکاران فرهنگی وظیفه ی انسانی دارند که به جای واژه ی "اصل ونسب خوب وبد" که هدف آن نابودی  اعتماد به نفس دانش آموزان وجوانان است،واژه ی  "آموزش و پرورش خوب و بد"  را در ذهن ها زنده کنند.

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: